نگاه مست تو بیرون کنداین دین و ایمانم
کمند زلف تو افسون کند این جان بیمارم

سنان چشم مخمورت بردهوش ازسروجانم
کمان ابروی تو ویران کند محراب و عقبایم

۱۱

3 Comments

  1. صد کاخِ مجلل شده ویرانۀ چشمت
    عالم همه دیوانه و دیوانۀ چشمت
    بیزار شود از می و پیمانه و مستی
    هر کس گذرش خورد به میخانۀ چشمت
    اسکندرِ دل سوخت در آتشکده، همچون
    چنگیز به خونخواهی افسانۀ چشمت
    در سینۀ من زد شرری آذر عشقت
    روزی که جهان شد همه پروانۀ چشمت
    یک تیر خطا هم نشد از چلّۀ ابرو
    نازم به چنین حملۀ جانانۀ چشمت
    با اینکه به صحرای جنون می برد امّا
    دریای خلایق شده پایانۀ چشمت
    شاید که نصیبم نشود در همۀ عمر
    از گردشِ مستانۀ پیمانۀ چشمت
    قربانیِ بازیچۀ دستانِ تو گشتم
    دلشادم از آن بازی رندانۀ چشمت

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *