شعر۸۳۰
چون جمال او به دیدم دل به رفت
آنچه در دل داشتم از کف به رفت

مَرکبِ عقلم جنونم چون به دید
آن برفت و این برفت و خود برفت

عشق در سینه فغان سر داد و رفت
دل برفت و عقل رفت و عشق رفت

ساقی مجلس قدح در دست رفت
باده در ساغر نماند و خوش برفت

او نگه بر حال مجنونش نکرد
بی خبر از حال زارم رفت و رفت

7 Comments

پاسخ دادن به mahmudmoosavi لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *