شعر ۷۴۹
به سرکوی تو من بادل وجان آمده ام
چون وفایی ندیدم به کجا آمده ام

دل سودا زده ام شوق بتان میطلبد
ثمری از تو ندیده است کجاآمده ام
همه جا وصف جمال تو به بازار کنند
دل ندانست زجورت به کجا آمده ام
نه پیامی نه کلامی زکویت نشدست
دردهجران به جان دیده کجاآمده ام
کوی تو خانه رندان دغل بازشدست
قصه عشق ندانند به کجا آمده ام
_سزاوار

5 Comments

  1. گر شدے ؏ـاشق
    بدان،…✨?
    دیوانـہ وارش بهتر
    است.✨?
    در قـرار یار ؏ـاشق،بیقرارش✨?
    بهتراست
    در عطش حالی ست✨?
    از آب گوارا بیشتر
    چشمهاے خوب،اما✨? خمارش بهتر است

پاسخ دادن به ahoo13700 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *