شعر ۷۴۱
این چه شوریست که عشقت بپاکرده مرا
می زند بال و پرم را به قفص بسته چرا
مرغ آزاده چرا بال و پرش بسته چرا
ز عدم آمده آزاد و رها بسته چرا
بلبل مست به شوق رخ گل نغمه کند
گر که دستان نباشد به گلزار چرا
باغبان بر گل و گلزار جفا کرده چرا
شور و مستی ز بلبل بریدست چرا
ز ازل داده شده عزت آزادی به ما
قدر آن پاس نداریم بدین ملک چرا
شکر نعمت ننمودیم که آزاده بودیم
کفر آزاده گرفتیم ز آزاد چرا
هزار ماشاالله ????
عالیــــــــــــه استاد عزیزم ??
شرمنده که دمساز غمت کرده ام ای دل
بازیچه ی دست ستم ات کرده ام ای دل
بااینکه شنیدم به جهان عشق دروغ است
با سنگ دلان همقسم ات کرده ام ای دل
با لرزه و پس لرزه ی افتـاده به شانه
ویرانه تر از شهر بمت کرده ام ای دل
اینجا که کسی نیست دگر اهل محبت
با غصه و غم هم قدمت کرده ام ای دل
دیوانه تو را خواندم و در چشم خلایق
بیهوده تو را متهم ات کرده ام ای دل
باران بلا بـرسرت هـر ثـانیـه بارید
مهمان غم دم به دمت کرده ام ای دل
شاید که کسی آمد و شد سنگِ صبورت
با عشق تو را محترمت کرده ام ای دل
#اهو