شعر ۶۱۳

کوکب  اقبال  من گویا  به خاکستر نشست
بخت و ا قبالم  به عالم  بر  سیاهی ها  نشست

حال  و احوالم  ز بی مهری گردون  بسته  است
جسم وجانم خسته وبی هم زبان بنشسته است

2 Comments

پاسخ دادن به reyhansezavar لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *