شعر ۶۱۴

پیر فرزانه  حکایت  از دل  و دلدار  کرد
از پریشانی دل گفت  و‌ ز‌غم بسیار کرد

لیلی و مجنون میان آوردوغمهایش شمرد
در بدر آوارگی بد‌  نامی بسیار  کرد

سر به صحراها  سپردن دل به دریاها زدن
کوه  کندن  غم  گساری  در  پی دلدار کرد

آنچه بینی آنچه خوانی آنچه الهامت شود
راز  باشد  سر  به گوئی  قامتت  بردارکرد

گفته  حلاج  گفت  و  راز  دل‌ بر او‌ گشود
چون شنودی بازگوئی جان خود  بردارکرد

3 Comments

پاسخ دادن به ynnyz3744 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *