۲۱ آبان ۱۳۹۶ ۲۱ آبان ۱۳۹۶ شعر_مهدی_سزاوار شعر دوش به محراب فغان سردادم افسانه بی کسی خود در دادم گفتم صنماجلوه به روی که کنی دانی که دلی به راه تو من دادم نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 3 Comments ahoo137500 ۲۴ آبان ۱۳۹۶ at ۲:۵۶ ب٫ظ 7 سال ago لایــــــــــــــــــــــک استادعزیزم????? ahoo137500 ۲۴ آبان ۱۳۹۶ at ۲:۵۷ ب٫ظ 7 سال ago آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم #اهو . zahra.malak ۲۸ آبان ۱۳۹۶ at ۶:۵۱ ق٫ظ 7 سال ago عزیزم ??? پاسخ دادن به ahoo137500 لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
ahoo137500 ۲۴ آبان ۱۳۹۶ at ۲:۵۷ ب٫ظ 7 سال ago آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم #اهو .
لایــــــــــــــــــــــک استادعزیزم?????
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم #اهو .
عزیزم ???