شعر ۳۸۹
مکن با درد هم سازم
که دردی بی کران دارم
مرنجان این دل زارم
که رنجی بیحساب دارم
دلی دارم غمی دارم
گرفتاری و پر دردم
جوانی را فنا کردم
به هستیم جفا کردم
ندانستم که این دنیا
نوایش کوک بر دردم
بزن نائی نوائی خوش
بزن مطرب سرودی خوش
بیار ساقی جامی خوش
که حافظ کرد سخن راخوش
جهان پیر است و بی بنیاد
از این فرهاد کش فریاد
????لایـــــــــــــــکتم استاد
فرهاد کجایی که ببینی همه عاشق شده اند
همه گویند که عاشق چو شقایق شده اند
فرهاد همه مدعیان حلقه بدست آویزند
حلقه ها مظهر عشقی که جنون آمیزند
عشق با حلقه که آمد به همان حلقه برون آید زود
یا که تعویض شود حلقه و عشق دگری آید زود
فرهاد شعار همه از خویش گذشتن باشد
فرهاد خلاصه تو اگر بودی و عاشق صفتان می دیدی
بر عشق و همان تیشه و کوه و همه می خندیدی… ?
?➡️ اهو