شعر  ۳۹۱

عزیزی آورده است که : (باورت شد عشق اینجا ذلت است)
(عاشقی سوزاندن حیثیت است )

گفته ام :

آنچه  گوئی آنکه  نامش عشق نیست
عشق  را  در ذلت  و خواریش  نیست

دوستی  در عشق  هرگز  لحظه نیست
بی  وفائی  خانه اش  در  عشق نیست

عشق را خواهی  بدانی  چیست چیست
روره حلاج گیرآنگه بدانی عشق چیست

3 Comments

  1. غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
    همه ی قافیه ها سمت تو مایل گردد

    در ره عشق تو از جان گذرم باکی نیست
    گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد

    ماه من پرده برانداز ز روی مه خود
    تا که چشم و دل من مست شمایل گردد

    با خیال تو شود ولوله در سینه به پا
    نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد

    بی تو آرام ندارد دل وامانده ی من
    کن قبول این دل دیوانه که عاقل گردد

    کشتیِ عشق تو لنگر بزند در دل من
    رد پای تو اگر نقشِ به ساحل گردد

    # ?Love?
    ?➡️ اهو

پاسخ دادن به samira_13.13 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *