شعر  ۳۹۵

خدایا  حال  و  احوالی ندارم
دلم خونست و من جانی ندارم

صفا  و عشق  و دلداری ندارم
دعای پیر  و  مرشد  را  ندارم

غمی دارم  بزرگیش  تو  دانی
مصیبت در مصیبت راتوخوانی

اگر نالم  تو  میگوئی که چونی

اگر  زارم تو  میگوئی  چنونی

غم  عالم  وجودم  را  گرفته
سیاهی در سیاهی ها نوشته

چه گویم ای عزیزان درددردست
غم ودردم همش هم درددردست

خداوندا  همش  وعده دهی  تو
کزین بگذر کزان بگذر همش  تو

نمی  دانم  جهانت  را  تو  بینی
جفا و ظلم و بیداد  و تو  بینی

عدالت گر درآن عالم همینست
زما  بگذر بهشتم در  زمینست

5 Comments

  1. ?❣?❣?❣?❣?❣? ?دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است
    ❣کم بکن این گله، فریاد زدن ممنوع است
    ?بین این قوم که هر کار ثوابی ست کباب
    ❣دل دلسوخته را باد زدن ممنوع است…
    ?تیشه بر ریشه فرهاد زدن شیرین است…
    ❣حرفی از پیشه فرهاد زدن ممنوع است…
    ?شادی از منظر این قوم گناهی ست بزرگ
    ❣بزن آهنگ……….. ?ولی شاد زدن ممنوع است!!! ?❣?❣?❣?❣?❣?اهو

پاسخ دادن به fh.ostadi لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *