شعر  ۳۵۹

خاک میخانه اگر سرمه چشمت بکنی
باده از ساقی مست برسر پیمانه‌ کنی

می  میخانه  اگر بر لب و ‌کامت بکنی
ارم وزمزم وحوری راچه‌خواهی بکنی

6 Comments

  1. ????
    ? ? ?

    خنده از میـکده بگـریخت ، کجــائی ساقی؟
    بر سـر میـکده غــم ریخت ،کجـائی ساقی؟

    آن شب مسـت که من بودم و، پیمـانه و تو
    رفت و با زَهــرِ غم آمیـخت ،کجـائی ساقی؟

    خانه ای کز گل مهتــاب ،عطـش می نوشید
    … بر سرم بی تو فـرو ریخــت، کجائی ساقی؟

    سیــنه ام چاک شد و، شبنم چشمم خشکید
    بس‌که شب فتنه برانگیـخت ، کجائی ساقی؟

    آن سر زلف ، که عمری سـر و سامانم بود
    یک شــبه پاک بهـم ریخــت ،کجائی ساقی؟

    هرچه یک عمر «سها»حلقه‌ی آن زلف کشید
    رفت و بر گــردنم آویخــت ، کجائی ساقی؟ ‎‌‌‌‎‎‌‎‌‌‌ ?➡️ اهو‌‌ ‌‌?❤️

پاسخ دادن به ahoo137500 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *