شعر  ۳۴۲

سروده ای از عزیزی :

تا عطر تنت اینجاست
نبضم به تو وابسته است
با بوی نفسهایت
جانانه شدن با من .

گفتم :

من مست ز بوی تو
دلبسته  به موی تو
افتاده به  کوی  تو
دیوانه روی تو
مفتون زلف تو
برنرگس مست تو
برآن لب  میگونت
جانانه شدی برمن
نبضت بزند بر من
خواهم که این جان را
قربان  کنم بر تو
افسوس که بر کویت

استاده نگهبانیست
تا در ره جان دادن
مانع شود بر من

3 Comments

  1. ???????? به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
    بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است

    این غزل های زلالی که ز من می شنوی
    چشمه جاری اندوه دلی دریایی است

    چند وقت است که بازیچه مردم شده ام
    گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است

    امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن
    حق به دست دل من؟ عقل ؟ و یا زیبایی است؟

    دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین
    به خداوند که معشوقه من بالایی است

    این غزل نیز دل تنگ مرا باز نکرد
    روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است.. ‎‌‌‌‌ ‎‌‌‌ ?➡️ اهو ‌‌ ‌‌?❤️

پاسخ دادن به ahoo137500 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *