شعر  ۳۴۶

آرزو کردم  که  دلدارم شوی
حسرت آن بودکه تیمارم  شوی

ناله ها کردم که  جانم  سوختی
آتشی  بر  حسرت  جانم شدی

نرگس مستت خریداری نداشت
دل بدو  دادم  که جانانم  شوی

سر بکویت  بی هوا دادم که  تو
سر پناه  این  دل  زارم شوی

بارها بر ‌کوی  تو نالان  شدم
گفته ات  خار مغیلانم شدی

4 Comments

  1. ??????? بوسه بارانت کنم اکنون چنین آماده ایی؟
    دل دل مکن با این دلم آنکه نمیرانم چه شد؟

    آیا توهم مانند من دیوانه مجنون گشته ایی
    دیوانه ام مستم پریشانم نمیدانم چه شد؟

    آمدی جانم به قربانت که تقدیست کنم
    امشب بر سر ذوق آمدی اما نمیبالم چه شد؟

    ببین حالا چه آسان بین عقل و دل گرفتارم
    تاثیری به حال ما ندارد و نمینالم چه شد؟

    نوشتم شعری در وصف تو ای زیبا نگار
    آهسته در گوشم بگو اما نمیخوانم چه شد؟

    بشکن غرورت را اینچنین سوزان نباش
    بگو تو یکدم از یادت رها نمیمانم چه شد؟
    ‎‌‌‌‎‎‌‎‌‌‌ ?➡️ اهو ‌‌?❤️

پاسخ دادن به ghader2016 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *