شعر ۲۹۸

اگر مرجان اگر لولو
اگر غلتان چومروارید
حکایت از وفا داری
شکایت از جفا کاری
جمال حور میداری
صفای نور هم داری
بیا با بلبلان گل
سخن ازدلبریهاکن
زمجنون و زلیلایم
زشیرین ز خسرویم
ز بکتاش و زان رابعه
ز فرهاد و ز فریادش
ز هو هو کردن صوفی
سماع و وجد درویشی
بیا با ما به میخانه
بزن بوسه به پیمانه
که گر پرده فرو افتد
نه محرابست نه بتخانه

4 Comments

  1. ‍ ‍ چهره ى قند تو لبخند نمیخواهد که
    چایىِ صبح دم ات قند نمیخواهد که

    حافظا گر گذر از خطّه ى شیراز کنى
    نازِ کشمیرِ و سمرقند نمیخواهد که

    به تفرّج بنشین در برِ چشمانِ ترم
    گذر از وادىِ اروند نمیخواهد که

    باد پیچید به شالِ تو و جمعى نگران
    زیرِ آن شال گلوبند نمیخواهد که

    کافر است آن که بجز کوى تو جایى برود
    هر که شد یار تو دلبند نمیخواهد که

    کشته ى گوشه ى ابروت گواهى بدهد
    تیغِ ابروى تو پیوند نمیخواهد که

    این که از عشقِ تو یک شهر پریشان شده اند
    قسم و آیه و سوگند نمیخواهد که

    زاهد و شیخ دگر بهرِ نصیحت نفرست
    رِندِ مجنون شده ات پند نمیخواهد که

    دلبرى کرد ستاره که مگر دل بدهى
    فتنه ى چشمِ تو ترفند نمیخواهد که

    کُفر میگویم و امّیدِ شفاعت دارم
    بنده غیر از تو خداوند نمیخواهد که ?اهو ‌‌?❤️

پاسخ دادن به ahoo137500 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *