شعر۱۵۱

بیابا ما به میخانه ، سخن از دلبروجانست
حکایتها  ز  می  دارد  آن  فرزانه فرزانه

شراب لعل گون خواهم که برکامم همی ریزد
نگار مست و مدهوشم از آن خمخانه خمخانه

دلا دیشب به میخانه حدیث مطرب و می بود
همه از  عشق  و دلداری  ز جام و هم  ز پیمانه

بمجلس  وعظ  میگوید  همان پیر  خراباتی
از  آن دلبر از آن ساقی از  آن  دردانه  دردانه

One comment

پاسخ دادن به kimiya_mehravarr لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *