شعر۱۲۳۲
دام گیسویی به بین با ما چه کرد
دانه دامی به بین با ما چه کرد
زلف مِشگینی سیه روزم کند
نرگس مستی ببین با ما چه کرد
شور و شیدائی مرا مجنون کند
عشق مجنونی ببین با ما چه کرد
چشم مخموری مرا دیوانه کرد
تاب گیسوئی به بین با ما چه کرد
میزنم خود را بهر آتش که هست
آه جانسوزی به بین با ما چه کرد
در طواف شمع گفت پروانه ای
آتش عشقی به بین با ما چه کرد
از کف محراب جستم با وضو
آن خم و خمخانه بین باماچه کرد
آدمها مثل کتابند…
از روی بعضی ها باید مشق نوشت و آموخت…
از روی بعضی ها باید جریمه نوشت و عبرت گرفت…
بعضی ها را باید نخوانده کنار گذاشت…!!*
و بعضی ها را باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید!!