شعر۱۲۵۳
می و میخانه به آتش کشند بی خبران
چون ندانند که می از خم آن جانانست

آن چه گویند به محراب عمل نتوانند
چونکه باور ندارند که جان جانانست

شاهدو مطرب وآن دلبرک مستِ خموش
نرگس مست چو دارد همه از جانانست

گفته بودند در آن میکده فریاد کنند
که‌چنین شاهدمست مست ازآن جانانست

تنوره پوشن و در جمع سماع بر خیزند
که اگر هو کنند هو به دان جانانست

5 Comments

  1. کاش میشد که تو را مثل طلا آب کنم
    بتراشم بدنت را اثری ناب کنم
    قابی از چوب منبت بزنم دور تنت
    نقش اندام تو را داخل آن قاب کنم
    بگذارم به سرت تاج طلا کوب شده
    و به گیسوی تو یک شاپره قلاب کنم
    بکشم طاق عقیقی به خم ابرویت
    تا که ابروی تو را جلوه محراب کنم
    نوری از پرتو خورشید به چشمت بزنم
    برق چشمان تو را تابش مهتاب کنم
    هر چه شیرینی دنیاست بهم آمیزم
    شهد لبهای تو را طعم شکر ساب کنم
    و به بالای لبت خال سیاهی بزنم
    تا که این منظره را کامل و جذاب کنم
    بعد از آن، در رخ تو محو تماشا بشوم
    با خیال نفست چشم خودم خواب کنم
    مثل بت، زیر قدمهای تو من سجده زنم
    بت پرستی ز تو را بین همه باب کنم
    #سعید_بیابانکی

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *