شعر

آمدی جانم ، فضای عشق عطر آگین شدست
گیسوان چین در چینت بلای جان شدست

طاق ابرویت ، که محراب دل ما بوده است
حال کمان در دست مژگان کمانگیرت شدست

چشم مخمور و شرابی و خمار آلوده ات
مرده را جان میدهد اما بلای جان شدست

آن لب میگون و ، آن لعل از بدخشان تنت
شورومستی بین بجان شیخ وزاهدهم شدست

چون به میخانه به بینند سرو بالای تو را
جام هابرهم زنندو نوش نوش جانت شدست

ساقیا ته مانده ی جامِ دل آرایم دهید
تاببیند پیرچون این جان مجنونت شدست

4 Comments

  1. ? یک دقیقه مطالعه
    ربطی ندارد متاهلی یا مجرد؛ زنی یا مرد؛
    مکث را تمرین کن
    گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می‌کنیم…
    گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش می‌کنیم…
    گاهی خیلی چیزها را داریم اما محو تماشای نداشته‌هایمان می شویم….
    گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم…
    گاهی میشود بخشید اما با انتقام ادامه اش می دهیم…
    گاهی میشود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم…
    گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دهیم…
    و گاهی؛ گاهی؛ گاهی
    تمام عمر اشتباه میکنیم و نمی دانیم یا نمی خواهیم که بدانیم…
    کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان و گاهی؛ “گاهی‌های” زندگیمان باشیم.
    کاش یادمان نرود که فقط یک بار زنده ایم و زندگی می کنیم.فقط یک بار!
    شاید این‌گونه درک بهتر و درست‌تری از زندگی پیدا کنیم.

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *