شعر۱۲۴۳
همه شب بر در میخانه غزل می خواند
جلوه روی تو را سطر به سطر می خواند

گفته ام آنچه غزل هست به پیمانه‌توست
گفت آری تو بگو بی غَل و غَش میخواند

چین زلفت به غزل قصه دلدادگی است
گفت این سلسله را هم به غزل میخواند

چشم مستت سخن ازآن می میخانه کند
آنچه گویی تو ز می او به غزل میخواند

3 Comments

  1. در من نویدِ جنگِ غــم انگیزِ دیگریست
    در چشم هام جراتِ چنگیز دیگریست
    جنگِ میان ما دو نفر کشته می دهد
    وقتی کـه دستهات گلاویز دیگریست
    فهمیده ام که داغِ جنوب از وجود توست
    اهواز بـــی حضـور ِ تــــو، تبریزِ دیگریست
    با نخل های شهر شما شرط بسته ام
    پشت خزان طی شده پاییز دیگریست
    در دادگاه…کافـــه…تفــاوت نمی کند
    وقتی خدای قصّه سرِ میزِ دیگریست
    #امید_صباغ_نو

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *