شعر۱۱۳۲
داده ام بر باد عمرو هستیم بر داد نیست
آنچه میبینم در عالم داد بر بیداد نیست

شوربختیم به بینید همچومجنون بوده ام
سر به صحراها زدم لیلی چرا آنجا نیست

در حریم کبریایی هر چه من هو هو کنم
کعبه ای جز خانه لیلی بدانجا راه نیست

من نمیدانم چرا این دل غریبی می کند
بخت را آواره بینم این دلم آباد نیست

رو به آبادی نمی آرد دل شیدای من
عمر را درپای او دادم ولی، دل شادنیست

آشنائی را نمی بینم که دل واگو کند
تا بگوید درجهان دیگر دل و دلدارنیست

9 Comments

پاسخ دادن به tayebeh.h لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *