شعر۹۰۰
میبرد ما را بهر سو این دل دیوانه ام
میکشد ما را بهر جا مستی و شیدائیم
شیخ و زاهد قصه میدارندزمسجدرانده ام
محتسب فریاد می دارد ز دین بیگانه ام
گر خمار آلوده هستم داد بد نامی مزن
چون شراب کهنه خوردم ساکن مبخانه ام
شیخ پندارد که من دشت جنون را دیده ام
همچو مرغاک سوی سیمرغ بال وپر اشکسته ام
ای همه بیگانه بودن در دیار آشنا
کی توان از عشق گفتن اینکه من در دانه ام
در قرنطینه ام …
اما هنوز فرصت دارم ببینم ، بخوانم ، برقصم
هنوز میتوانم صدای عزیزانم را بشنوم
در قرنطینه ام
رفتن ها و آمدن های جسمم محدود شده اما
ذهنم را کدام ویروس میتواند محدود کند ؟
رویایم زنجیر میان کدام دیوار است؟
من زنده ام
نفس میکشم
میخندم
و میدانم
برای من
برای تو
برای هرکه دلگیر از جبر روزگار است… #این_نیز_بگذرد
???عالی بود استاد بزرگوارم ???
ای جانم نازنازی??????
احسنت استادعزیزبسیارعالی??????
عالی بوداستاداین دخترخوشگل خداحفظش خیلی دوست داشتنی ??????