شعر۸۴۴
چه خراب گشتم امشب زمی مانده درجام
غم عالمی فتاده به دلم نگوی از جام
چو تو برقع بر گرفتی همه آه بر کشیدند
که چنین جمال که دیده شب تارآنهم ازجام
تو بگوی ساقی امشب ز کجا داده بودی
می لعل نازنینی به من خراب از جام
چو خراب گشتم از می ره خانه را ندیدم
به خراب خانه رفتم چو خراب گشتم از جام
دل و دین و عقل خود را به فراموشی سپردم
که چنین خراب گشتم ز می فتاده در جام
????بسیار زیبا
????