شعرa67
همه شب جامه دران بر سر کوی تو شدم
جرعه ای می زلبهات چو میخواره شدم

راز دل باز که شد در بدر خانه شدم
همچو رسوا زدگان بی سروسامانه شدم

از تو و این جگر سوخته فریاد شدم
تیشه ای تیز براین سینه ی غم سازشدم

دل به دلدار سپرده ره میخانه شدم
سخن از پیر شنیده پی جانانه شدم

.

4 Comments

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *