شعر. A75
به آنانکه سر در رهت داده اند
به آنانکه جان را فدا کرده اند

به آن شیخ شوریده‌ مست می
به آن زاهد جسته از جام می

دلم را به سوی خود افسانه کن
چو حلاج بر دار رقصانه کن

2 Comments

  1. شب فرو می افتاد
    به درون آمدم و پنجره ها را بستم
    باد با شاخه در آویخته بود
    من در این خانه تنها
    تنها
    غم عالم به دلم ریخته بود
    ناگهان حس کردم
    که کسی
    آنجا بیرون در باغ
    در پس پنجره ام می گرید
    صبحگاهان شبنم
    می چکید از گل سیب
    #هوشنگ_ابتهاج❤️

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *