۳ اسفند ۱۳۹۸ ۳ اسفند ۱۳۹۸ شعر_مهدی_سزاوار شعر. A75 به آنانکه سر در رهت داده اند به آنانکه جان را فدا کرده اند به آن شیخ شوریده مست می به آن زاهد جسته از جام می دلم را به سوی خود افسانه کن چو حلاج بر دار رقصانه کن نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 2 Comments mozhganp2000 ۳ اسفند ۱۳۹۸ at ۷:۱۲ ب٫ظ 5 سال ago شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها را بستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا بیرون در باغ در پس پنجره ام می گرید صبحگاهان شبنم می چکید از گل سیب #هوشنگ_ابتهاج❤️ ma_ral86 ۷ اسفند ۱۳۹۸ at ۵:۲۷ ب٫ظ 5 سال ago زیباااا بود استـــــاد عزیزم ????? پاسخ دادن به ma_ral86 لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
mozhganp2000 ۳ اسفند ۱۳۹۸ at ۷:۱۲ ب٫ظ 5 سال ago شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها را بستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا بیرون در باغ در پس پنجره ام می گرید صبحگاهان شبنم می چکید از گل سیب #هوشنگ_ابتهاج❤️
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها را بستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
#هوشنگ_ابتهاج❤️
زیباااا بود استـــــاد عزیزم ?????