شعر ۷۷۷
همه گویند که من باده پرستم
نمی دانند که از عشق تو مستم
ز درد عاشقی دیوانه گشتم
چه شبها بر سر کویت نشستم
به مهرت آنچنان دل را به بستم
که دست از هر دو عالم پاک بستم
ز چشمان خمارت مست مستم
به کوی عاشقان دل بر تو بستم
فسانه عاشقان را گوش بستم
ندانستم که خود افسانه گشتم
زندگی در حقیقت، مثل قهوه است؛
سیاه ، تلخ و داغ!
اما میشه توش شیر ریخت…
تا روشن بشه؛
میشه توش شکر ریخت…
تا شیرین بشه؛
و میشه کمی صبر کرد…
تا خُنَک بشه.
????
????????
ای جونم د???????
درود بسیارزیبا???????????
بسیارعالی??????????
دخترگل??????
بیـــــــــــــــــگ لایـــــــــــــــــــک????