شعر ۱۰۰۴
هزاران خون عاشق شیشه کردند
بهر شیشه دلش را بیشه کردند

فکندند آتشی در قلب عاشق
تنور عشق بی اندیشه کردند

6 Comments

  1. یک لحظه دلم خواست ، که پهلویِ تو باشم
    بی محکمه، زندانیِ بازویِ تو باشم
    پیچیده به پایِ دلِ من، پیچش مویت
    تا باز زمین خورده یِ گیسویِ تو باشم
    کم بودنِ اسپند در این شهر، سبب شد
    دلواپسِ رویت شدنِ روی تو باشم
    طعمِ عسلِ عالیِ لبهات دلیلی ست
    تا مشتریِ دائمِ کندویِ تو باشم.
    ?

پاسخ دادن به z.lady.z لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *