شعر ۱۰۰۵
چرا ساقی نگه برجام کردی
نگه بر جام بی فرجام کردی

مگر می درصبوی دلبرم نیست
که مجلس را نیاز ناز کردی

مرا دیدی پریش احوال کردی
دل و دیده چنان بیمار کردی

اگر پیمانه ام اشکسته دیدی
چرا آن باده را در جام کردی

و گر می را به پیمانه ندیدی
زچشم مست خودآن وام کردی

توآتش گر بجانم دیده بودی
ز آهم ناله و فریاد کردی

۱۰۰۶

8 Comments

  1. هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست
    جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست
    آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور
    عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست
    آن چنان مست خیال تو میفتم هر شب
    که حواسم به تن خسته ی بی هوشم نیست
    تشنه ام تشنه و بالای سرم کاسه ی آب
    ماه روی تو در این آب که می نوشم نیست
    هستی و نیستی آن قدر که جز عطری دور
    هیچ در حافظه ی خالی تن پوشم نیست
    تا می آیم سر دل وا کنم از تو…انگار
    جز سرانگشت تو روی لب خاموشم نیست..
    #اصغر_معاذی

پاسخ دادن به z.lady.z لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *