شعر ۸۴۲
هرکس به طریقی پی دلدار روانست
آن عابد و آن زاهد و آن مغ ره آنست
عابد ز ره دین نشان از دل و دلدار
صوفی به سماع درره جانانه دوانست
راهب ز ره دیر و ترسا به کنیسا
هر یک ز رهی عاشق دیدار نگارست
آن مست به می خانه پی یار بگردد
مفتی به ترسد که خمخانه همانست
در بتکدهٌ دیدار صنم محفل یاران
قاضی فغان سردهد این کارحرامست
بنگر که آن بتگر و این عابد آن مغ
هرکس به طریقی پی دلدار روانست
ای جوووونم???????زیباوعااااالی???????????
✨✨✨???✨✨✨ تا بر لبان تو، نرقصد شعله ی تلخ پشیمانی
دریاب دستان مرا در فصل بی برگی و عریانی
من باغ شعرم،باغ پربارم ولی بیهوده خواهم ماند
باران مهرت را، اگر ای باغبان، بر من نیفشانی
دشتی غریبم تشنه ی بانگ قدم هایت ولی افسوس
تو رهسپار دشت های دیگری، ای ابر بارانی
ای دست های تو، کلید آخرین بی پناهی ها
بگشا طلسم خواب من تا وارهد این مرغ زندانی
هر واژه را از سطرسطر دفترم میخوانی اما حیف
شیواترین شعر مرا ازچشم های من، نمیخوانی
باید که تا فانوس امیدی به درگاه دل آویزم
با آن که میدانم نمیمانی، نمیمانی، نمیمانی
بعداز تو راه جستجو بانقطه ی پایان می آمیزد
اما نمی گیرد ره عشق و تمنای تو پایانی….