شعر ۸۰۱
در کودکیم روزی بردند مرا مکتب
تا سوره بخوانم من اهرمن برانم من
در مکتب آن خانه صحف بمن دادند
با آن( الف) حیران (ب) را نشان دادند
ملا چه ها میکرد بس جور و جفا میکرد
با چوب و فلک میزد تا حمد بخوانم من
لیلی صنمی دیدم در مکتب آن خانه
ازدین برون جستم چون شیخ به میخانه
بت خانه گزیدم من چون معتکف آن خانه
از قبله بریدم من بر جانب بت خانه
من عابد و او معبود من عاشق او معشوق
اوساحرومن مسحورمن ساجدواو مسجود