شعر. ۷۶۶
باغبان رحمی که بلبل دل ز گلها کنده است
شورو مستی ازگلستان رخت خودبربسته است
بلبلان غارت زده ترک گلستان کرده است
شیخ وشحنه دست غارت برگلستان بسته است
باغ و راغ و ملک و ماهی را چپاول کرده است
عندلیبان را جدا از آشیان ها بسته است
طاووسان سلطانی گلزار و گل را دیده است
آنچه دیده نغمهٌ شادی به بوستان بوده است
آنچه بینی زار و نالان دلشکسته دیده است
جای آن بوستان کویر لوت بر خود دیده است
_سزاوار