این هم سروده ای دیگر از ریحان دختر گلم :

منم قاصد آسمان کبود

منم مانده از آنچه بود و نبود
یه عابر که از راه ، وا مانده بود
یه عابد که هر لحظه عشقش سجود
همان جنگجویی که تنها شدم ؛

یه زخمی که خنجر به دل مانده بود
نگاهم به چشمان بی عار و ننگ ؛

نگاهی به یک بوم خالی ز رنگ
چگونه دلم بر غمت چاک زد ،
تنم خود به آغوش نا پاک زد؟
نه عشقی ، نه شوری ز دلدادگی …..شدم آن ولیعهد
واماندگی …..شدم آن ولیعهد واماندگی

3 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *