شعر
غریبانه نوائی ساز کردم
ز بیداد فلک آواز کردم
چرا کلبم چنین ویرانه کردی
خزان بر زندگیم ساز کردی
چرا بلبل به گلزاری نبینی
گلستان را تهی از گل ببینی
چراراهت به همواری نگردد
چرا شوری زشیدائی نگردد
چرا آوای تیشه بر هوا نیست
چرافرهادوشیرینی بپانیست
نوای عاشقی ازعاشقان نیست
دل ودلدادگی درعارفان نیست
گلستانها همه ویرانه گشتند
اسیر نعره مستانه گشتند
صدای ساز وطنبوری دگرنیست
نوای آن سیاوش هم دگرنیست
به آوای همایون بلبلان مست
صراحی درصراحی شاهدان هست
می و میخانه را ویرانه کردند
سماع و وجد را بیگانه کردند
بیائید شاد و شادی را بسازیم
سرود شادمانی را نوازیم