شعر ۵۹۶

به جهان یکسره از عشق تو من یاد کنم
چونکه دلدار توئی گرتو نباشی چه کنم

شور و شیدائی اگر هست توئی
عالم فانی و با شیخ جفا کار چه کنم

همه شب تا به سحر ذکر توبرپای کنم
گر نباشی تو بگواینهمه جورراچه کنم

همه جاوصف توگویندو روندره بخطا
با چنین جمع خطا کار بگومن چه کنم

بهتر آن است ‌که من دلبری یار کنم
پی معشوق روم عاشقی خلق چه کنم

7 Comments

  1. به ساز من که می رقصی،
    قیامت می کنی به به.

    چه طوفانی به پا کردی،
    قلم شاید تو هم مستی؟

    زمین مستُ،زمان مستُ،
    مخاطب مست شعرم شد

    بنازم دلبریهایت! قلم
    الحق که تردستى ‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‎‎اهو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *