شعر ۵۱۰
یاد داری دلبر آن گلزار را
چشمه محجوب و نهر آب را
آن درختان صنوبر چون قطار
سر بسر بسته میان لاله زار
سوسن و نرگس کنار باغچه
بلبلان بنشسته اند بر طاقچه
چون نسیم صبحگاهی می وزید
گیسوانت را به دندان میگزید
نرگس مستت خمار آلوده بود
آن لب لعلت شراب آلوده بود
من به گیسویت قسم ها خوردمی
عهد بستم تا جدائی نشنوی
تو بمن درس وفا می دادمی
از وفا و از جفا می گفتمی
گفته بودی قلب من از آن توست
این نفسهایم برای جان توست
پس چه شدآن عهد وپیمانت عزیز
دل ز کوی ما چرا بردی عزیز
با رقیبم عهد و پیمان بسته ای
از وفا داری چه راحت جسته ای
خانه ام ویرانه کردی شاد باش
ساکن میخانه کردی شاد باش