شعر ۴۴۷

از آن وقتی که جانم راسرشتند
نوای عاشقی  بر آن  نوشتند

نوشتنددادازاین دل دادازین‌ دل
کند  فریادها  فریاد  از این  دل

اسیر و عاشق و درمانده گردد
به  دام دلبری  وامانده گردد

دلش  آتش  گرفته از نگاهی
تنش بریان شده ازچشم ماهی
جگر سوزان که او بیمار گردد
اسیر  عشق  یک دلدار گردد

3 Comments

  1. ﺣﺮﯾﻤﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ” ﺣﺮﻣﺖ ” ﺭﺍ ﺑﻪ ” ﺣﺮﻡ”
    ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﺮﻭﺧﺖ …
    ﺩﻧﺒﺎﻝ ” ﺣﺮﻣﺴﺮﺍ ” ﺑﻮﺩ …
    ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺍﺯ ” ﺣﺮﯾﻢ ” ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩ …
    ﺑﺮ “ﺣﺮﯾﻤﺖ ” ﺣﺮﺍﻡ ﮐﻦ ﻫﺮ ” ﺣﺮﺍﻡ چشمی ” را !!!!!
    اهو??

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *