شعر ۴۲۵

آب کارون خون بجانش دیده است
خون جانان و شهیدان  دیده است

قصه  های درد  او را  وا کنید
ناله هایش را بسی  آوا کنید

خون جاری هست  بر دشت وطن
می دهد  جان ها  به ایران  وطن

قدر  او  را  ما  همی  نشناختیم
آب  آن را  هر  طرف  بنواختیم

حالیا ای  هم  وطن اهوازیم
خیز و بر کارون  نظر  اندازیم

آبروی  تو  به یغما  رفته است
آب  کارونت بهرجا رفته است

دست  در  دست  همو بنیاد کن
آب کارون را به خانش جای کن

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *