شعر  ۳۹۰

عزیزی آورده است :

چرا آن کوچه بن بست و دیوارش ؟
بیا در باش ؟
زمین و جنگل و صحرا ….. آورده ام :

دلا  با من چه میگوئی

ازآن کوچه که بن بستست

از آن دیوار که بشکستست

حکایت  از  من و مائیست

منو جنگل  من و دریاست

من  و  شعر و رباعیهاست

چه میگوئی از آن سالهاست

از  آن  مهر و  محبتهاست

تو مجنون  بودی او  لیلی

تو  و شور  و جوانی هات

نمی دانی  درخت  خشکید

نمی دانی  دلا  مرده است

گذر  از  گفته هایت  کن

گذر  از  یادهایت  کن

بیا  با  ما به  میخانه

بزن  جامی  و پیمانه

دگر  رفتست آن دوران

نشستست  یاد آن ایام

4 Comments

  1. استاد سلام ! دمت گرم و سرت سلامت و لذت بردم و واقعان بهترین هدیه رو بهم دادی و تشکر بابت جواب دادن شعر زیبایتان ???? مرحبا و دست مریزاد استاد خوش تیپ و فرهیخته ام و با اجازتون شعر را در دفتر شعرم و بنام حضرتعالی یادداشت کردم /. تشکر وافر عزیزم ??????????????????????

  2. ?ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟
    عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
    عشق یعنی مشکلی اسان کنی
    دردی از در مانده ای درمان کنی.
    در میان این همه غوغا و شر
    عشق یعنی کاهش رنج بشر
    عشق یعنی گل به جای خار باش
    پل به جای این همه دیوار باش
    عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
    واگذاری اب را ، بر تشنه تر
    عشق یعنی دشت گل کاری شده
    در کویری چشمه ای جاری شده
    عشق یعنی ترش را شیرین کنی

    عشق یعنی نیش را نوشین کنی
    هر کجا عشق اید و ساکن شود
    هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود. ?Love?
    ?➡️ اهو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *