شعر  ۳۸۸

عزیزی آورده است : ( کاش بودی تا دلم تنها نبود )

گفته ام :

کاش بودم دل به دریا می زدم
خیمه جان را به صحرامی زدم

کاش بودم  تا  برای قلب  تو
سقفی  از امید  فردا می  زدم

کاش بودم بر  لبان لعل  تو
بوسه های شورو شیدا می زدم

5 Comments

  1. به خدای احد و واحد و این قبله قسم
    که شبی نیست بدون تو نگیرد نفسم

    پشت این پنجره بُق کرده ام از تنهایى
    چه کنم ، دلهره دارم که به دستت نرسم

    این حسودان به تو گفتند که دل بسته به غیر
    من بخندم به سر قبر همه پیش و پسم

    بعد از آن کوچ تو و حادثه ى تلخ وداع
    نه پرى مانده نه بالى و به کنج قفسم

    گاه با عکس تو آرام شود دل اما
    مدتى هست شده زنگ صدایت هوسم

    #مطمئن_باش_که_مهرت_نرود_از_دل_من
    گرچه عمریست به قلب تو چنان خار و خسم ?Love?
    ?➡️ اهو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *