شعر ۳۵۹
خاک میخانه اگر سرمه چشمت بکنی
باده از ساقی مست برسر پیمانه کنی
می میخانه اگر بر لب و کامت بکنی
ارم وزمزم وحوری راچهخواهی بکنی
شعر ۳۵۹
خاک میخانه اگر سرمه چشمت بکنی
باده از ساقی مست برسر پیمانه کنی
می میخانه اگر بر لب و کامت بکنی
ارم وزمزم وحوری راچهخواهی بکنی
سلام استاد !!! درود بر شما و خط های ناب قدیمی ?????
ارم و زمزم و حوری … شاه بیت همینه ?????
???????
???????????
??????احسنت استاد گرامی ??
????
? ? ?
خنده از میـکده بگـریخت ، کجــائی ساقی؟
بر سـر میـکده غــم ریخت ،کجـائی ساقی؟
آن شب مسـت که من بودم و، پیمـانه و تو
رفت و با زَهــرِ غم آمیـخت ،کجـائی ساقی؟
خانه ای کز گل مهتــاب ،عطـش می نوشید
… بر سرم بی تو فـرو ریخــت، کجائی ساقی؟
سیــنه ام چاک شد و، شبنم چشمم خشکید
بسکه شب فتنه برانگیـخت ، کجائی ساقی؟
آن سر زلف ، که عمری سـر و سامانم بود
یک شــبه پاک بهـم ریخــت ،کجائی ساقی؟
هرچه یک عمر «سها»حلقهی آن زلف کشید
رفت و بر گــردنم آویخــت ، کجائی ساقی؟ ?➡️ اهو ?❤️