شعر ۱۸۹
زمسجد به در آئید
به میخانه بر آئید
از آن دیر چه دیدید
که درآن نشستید
به خمخانه بیائید
می ناب بیابید
بیائید بیائید بر یار بیائید
که آنجا همه شورست
همه وجدو سرورست
که ساقی به بزم است
که شاهد به رقص است
که مطرب به دف هست
ونائی به نی هست
که آن پرده نشینان
خود آن پرده دریدند
پی یار دویدند
که از جام بنوشند
ز دلدار نپوشند
سخنهای که راز است
همه دلنواز است
سرود است که عاشق
به معشوق سرودست
همانی که مرغان
به سیمرغ نمودست
ناب ناب بود…