شعر۱۱۳
شکوه ها کردم ازاین دل حاصلی جز غم نداشت
بی وفائی های دلدار هم اثر بر دل نداشت
جورهای یار بر او میشمردم ره نداشت
از رقیبان داستان گفتم ولی گوشی نداشت
جاری اشکم به روی گونه ام دیدی نداشت
پاسخی بر دیده گریان بی تابم نداشت
سینه ام مملو درد است او جوابی هم نداشت
همچو لاله خون به دشت است آن جوابی هم نداشت
گر سیاهی بر دل رز شد جوابی او نداشت
همچو خاکستر به شمع است اوجوابی هم نداشت
چه بی وفا شد یار