شعر
من اگر حیرانتم مجنون مخوان
سر به راهت می دهم ویلان مخوان
گربه کویت های هوئی میکنم رسوا مخوان
وین سر شوریده را بدنام و بینامش مخوان
شعر
من اگر حیرانتم مجنون مخوان
سر به راهت می دهم ویلان مخوان
گربه کویت های هوئی میکنم رسوا مخوان
وین سر شوریده را بدنام و بینامش مخوان
گفتم ای جنگل پیر…
تازگی ها چخبر؟؟
پوزخندی زد و گفت:
هیچ،کابوس تبر…
گفتم از چوب درختان بهار…
چه کسان بهره برند؟؟
گفت آنان که درختند و…
به ظاهر تبرند!
گفتم اما…
مگر از جنس خودت نیست تبر!؟
پوزخندی زد و گفت:
تازگی ها چخبر…
????