شعر

به خرابات شدم اهل خرابا دیدم
درد و رنج و غم بسیار در آنها دیدم

همه درآتش هجران حبیب میسوختند
من ندانم چه کردند که آتش دیدم

آن چه افتاده ز دل در بر آنها دیدم
ره به میخانه نبردند و خرابی دیدم

گریه و نعره ی مستانه بهر بوم و بری
به هوای دل شیدا به هر جا دیدم

ناله و هجر و غم یار بهر برزن و کوی
همچو مجنون به صحرا و دمنها دیدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *