شعر

از فراغت سر به صحرا می زنم
می زنم دل را به دریا می زنم

می روم تا کاخ تنهائی زنم
مجلسِ هو هو بَرِ یاهو زنم

در بیابان عدم عدنان زنم
وان درآن عدنان می جانان زنم

جام چون میگردد از باده تهی
سوی محراب دلم پَر می زنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *