شعر۱۳۱۲
عاشقان را به سر کوی تو ماوایی نیست
به سر زلف بتان قصه ی دلداری نیست
عارفان راجفاست گفته و گفتاری نیست
جزجهالت به جهان قصه دینداری نیست
دلبران حسرت دیدار به دیدارت نیست
آنکه فتوا دهد در ره گفتارت نیست
عالِم وعارف و زاهد بسر کوی تونیست
سر سودای حریفان پی رفتار تو نیست
دیده بگشا دگر بر تو مریدانی نیست
دل شادی بدین مُلک به دلداری نیست
رخت ازمسجد ومحراب بجای دگرست
هر کجا میگذری عالِم و دینداری نیست
درحجاب بوده و هستی همی دانی ونیست
آنچه گویند معماست تو را جایی نیست