شعر۷۸۱

به خیال رخ تو باده ی مستانه زدم
سخن مست به گفتم ره جانانه زدم

که چنین مست و دلاویز به میخانه زدم
جلوه ی زلف تو را چنگ به رندانه زدم

بوسه ای بر لب لعلت چه مستانه زدم
چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه. زدم

به هوای خَمِ ابروت به محراب زدم
سَجده سَهو به سوی رخ جانانه زدم

که من امشب به میخانه ره پیر زدم
جام را پیر چو داد باده مستانه زدم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *