شعر۱۲۷۱

من و میخانه و می کُنجِ خرابات شدیم
زِ حَرَم جسته به میخانه پی یار شدیم

چو مسیحا نفسی بر سر خمخانه شدیم
ساغرو بادیه پرکرده چنان مست شدیم

شاهد سیم تنِ مست صُراحی در دست
رقص و پایکوب بوَجدآمده دیوانه شدیم

تاروطنبور و رُباب در ره معشوق بپاست
مجلس آرای حریفان در آن جمع شدیم

دل سپردیم به دلدارکه در مکتب عشق
ره کجا برده بیائید که یاهو شدیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *