شعر۱۱۷۲
منکه در سودای زلفش خانه ام ویرانه شد
صبر ایوبی ندارم این دلم بین تاسه شد
سودی از سودا نبردم هستیم ویرانه شد
بر دل مجروح من مرهم نکرد دیوانه شد
قصد آن دارم که جانم را به مسلخ وا رهم
گر پذیرد رای من این جان ودل همخانه شد
داد و دادارم پی فریاد من بیگانه شد
در کمند زلف او این هستیم آواره شد
دیده ام مدهوش و شیدای کمان ابروی او
از سواد نرگس مستش خمار آلوده شد
گفته اند مهدی اسیرشور و مستی گشته است
ساقیا آن باده درده عاشق و دیوانه شد
???احسنت عالی بود استاد بزرگوار?????
احسنت استادخوش ذوق وعالی مقام احسنت به طبع زیباوشاعرانه شمادست مریزاد???????
خدا حفظش کنه
درود بر استاد سخن????????????
عالی بودمثل همیشه استادبرقرارباشید????
❤️❤️❤️???????