شعر۱۱۵۹
به سر کوی خرابات که منزلگه ماست
باده نوشان بگویید که خمخانه کجاست

مرغ دل از قفس جان به پرواز شدست
بال و پر بسته نداند که دلدار کجاست

همه ی مغ بچگان ره به خرابات برند
من ندانم حرم ودیرکجامحرم اسرارکجاست

باده نوشیم به میخانه و رندان گویند
بهتر از میکده هم هست به عالم کجاست

من و ساقی به میخانه قدح باده خوریم
آن که سر مست نگردد به میخانه کجاست

شیخ و مفتی ملامت کنند باده خورم
آنکه با جام الست رخ نکند گو بکجاست

8 Comments

  1. کوچه ای بن بستم و در شهر، تنها مانده ام
    بین مشتی خاطرات گمشده جا مانده ام
    تو بهاری رهگذر بودی که درگیرت شدم
    چند وقتی می شود در دام سرما مانده ام
    من دچار یک شب طولانی ام این روزها
    نا امید از دیدنت ای صبح فردا! مانده ام
    کاش می دیدی که در دنیای خود زندانی ام
    تو نماندی پای من؛ من با تو اما مانده ام
    مثل این گنجشکها گاهی سراغم را بگیر
    کوچه ای بن بستم و در شهر، تنها مانده ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *